جدول جو
جدول جو

معنی دسته کلند - جستجوی لغت در جدول جو

دسته کلند
(دَ تَ / تِ کُ لَ)
چوبی استوانه شکل به درازای یک گز که به کلنگ نصب کنند گرفتن به دست را
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ تَ / تِ کِ)
مجموعه ای از کلیدها به رسنی یا حلقه ای از فلز. مجموع کلیدهای خانه یا سرایی در حلقه یا ریسمانی. عده ای کلید بر حلقۀ فلزین یا بندی. صاحب آنندراج گوید تحویلداران چند کلید را دسته کرده نگاه می دارند. مجموعۀفراهم آمده از کلیدها در حلقه یا رسنی:
بهار دسته کلید از بغل برون آورد
ز واشدن درما را خدا نگه دارد.
ملامقیم جوهری
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
جمع کردن و فراهم آوردن. (آنندراج). بهم بستن و با هم پیوستن چنانکه برگهای توتون یا ورقهای متفرق کاغذ را. فراهم کردن و بهم پیوستن چنانکه لاغهای سبزی یا ساقه های گندم و جو یاگل و گیاه و مانند آن را. گرد کردن مقداری از چیزی و برهم نهادن هر نوعی را جداگانه. با نظمی خاص یک عده از چیزها را فراهم آوردن و ردیف کردن:
هرکجا یابی زین تازه بنفشۀ خودروی
همه را دسته کن و بسته کن و پیش من آر.
منوچهری.
واعظ چه کنی دسته حدیث گل و سنبل
برخیز که شوریده دماغ است دل ما.
ظهوری.
اثرها دسته کن از امتحان در دستۀ بینش
که هر کز تن برآمد شد فلک پامال رفتارش.
ظهوری.
- دسته کرده، بهم و گرد ساخته: موی دسته کرده و پیچیده. غسنه، غسناه، دستۀ موی. (منتهی الارب).
، دسته انداختن. پیوستن دسته به چیزی. دسته افکندن. تعبیه کردن جای دست و دستگیره ودستاویز و عروه بر چیزی چنانکه در چاقو و کارد واره و جز آن: اجزاء، دسته کردن کارد و مانند آن را. (منتهی الارب). کارد را دسته کردن. (دهار) ، در اصطلاح بنایان، سرند و آماده کردن خاک بسیار برای بنائی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، چمباتمه نشستن. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دسته چاقوشود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دسته کردن
تصویر دسته کردن
جمع و فراهم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
بند گیاهی، که برای بستن دسته های گیاهان به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی